سخنی آرام ، شروعـــ ـــی آرام
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۲۸ ب.ظ
آرامم
...
مینوازم آرام ترین آهنگ زندگیم را ...
دست در دستت ...
بی واژه ...
بلور نگاهم را میشکافم ...
لبخندت کافیست برای پرواز ...
زمان را با تو بخش میکنم ...
گام به گام ...
سوار در اوج خیال ...
این راه ، بی تابِ گام های سبکِ توست ...
مقصد گواه خوشبختی من خواهد بود ...
سوار بر نفس گره خورده با دستانم ...
به اوج قدم میگذارم ...
آرامترین آشیانه برای نواختن آرامترین آهنگ زندگیم ...
با گرمای آغوش ...
شروع پر تپش خود را در آیینه ی بیکران وجودت میبینم ...
من به پایانِ آنچه که شروعش را میخواستم رسیدم ...
پایانی که در آن شروعی همچون بارش باران میخواهم ...
بشوید این غبار غم را ...
و با خود گفتگویی گرم داشته باشم در زیر باران محبت تو ...
و این گفتگو را نام میگذارم ...
عهد ...
من کلامم را در بی کلامی اثبات کردم ...
انشگتانِ گره کرده ام در سرتاسر این آهنگ آرام مرا همراهی میکند ...
در بیکلامی دنبال هیچ چیز نیستم ...
مگر پیوند نگاهی خواستنی که در زندگی به دنبال آن بودم ...
میدانم که میدانی این تنِ خسته و انگشتان گره کرده و بیکلامی و آرامش زیرِ این باران ...
همه تو را طلب میکند و از من تو را میخواهد ...
تویی که حالا ، زیباترین زمان و مکان و حال و شوق را برایم رقم زدهای ...
و آن عهدی که زیر باران محبتت برای گذر غمها بستم ...
این خواهد بود که قدرِ لحظههای آرامم را بدانم ...
و آنقدر شکیبا باشم تا در طوفانها ناخدایی دلِ بی قرارت باشم ...
میعادنامه
میرزا
مینوازم آرام ترین آهنگ زندگیم را ...
دست در دستت ...
بی واژه ...
بلور نگاهم را میشکافم ...
لبخندت کافیست برای پرواز ...
زمان را با تو بخش میکنم ...
گام به گام ...
سوار در اوج خیال ...
این راه ، بی تابِ گام های سبکِ توست ...
مقصد گواه خوشبختی من خواهد بود ...
سوار بر نفس گره خورده با دستانم ...
به اوج قدم میگذارم ...
آرامترین آشیانه برای نواختن آرامترین آهنگ زندگیم ...
با گرمای آغوش ...
شروع پر تپش خود را در آیینه ی بیکران وجودت میبینم ...
من به پایانِ آنچه که شروعش را میخواستم رسیدم ...
پایانی که در آن شروعی همچون بارش باران میخواهم ...
بشوید این غبار غم را ...
و با خود گفتگویی گرم داشته باشم در زیر باران محبت تو ...
و این گفتگو را نام میگذارم ...
عهد ...
من کلامم را در بی کلامی اثبات کردم ...
انشگتانِ گره کرده ام در سرتاسر این آهنگ آرام مرا همراهی میکند ...
در بیکلامی دنبال هیچ چیز نیستم ...
مگر پیوند نگاهی خواستنی که در زندگی به دنبال آن بودم ...
میدانم که میدانی این تنِ خسته و انگشتان گره کرده و بیکلامی و آرامش زیرِ این باران ...
همه تو را طلب میکند و از من تو را میخواهد ...
تویی که حالا ، زیباترین زمان و مکان و حال و شوق را برایم رقم زدهای ...
و آن عهدی که زیر باران محبتت برای گذر غمها بستم ...
این خواهد بود که قدرِ لحظههای آرامم را بدانم ...
و آنقدر شکیبا باشم تا در طوفانها ناخدایی دلِ بی قرارت باشم ...
میعادنامه
میرزا
- ۹۲/۰۶/۱۱