همچون کویر ، پناهی همچون آسمان را میخواهم

عشق به عبوری سبز و جان‌بخش

همچون کویر ، پناهی همچون آسمان را میخواهم

عشق به عبوری سبز و جان‌بخش

شوق کویــــــــری نـــم زده

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

سکوتی میان قلب‌ها میجوشد ...
میخواهد بخواند قصه‌ای از یاد دردها ...
میخواهد از سردی کویر بگوید ...
سردی‌ای که وجودش را به بی جانی کشانده ...
دیگر دستانش بی توان شده ...
نگاهش بی انتها سرتاسر این جان خشک شده را جستجو میکند ...
آسمان را صدایی فرامیگیرد ...
گویی سکوت این قلب خروش پرالتهابی در آسمان به راه انداخته ...
از آسمان پنجره‌ای به این جان خشک زده گشوده میشود ...
آسمان ، چشم انتظاری این دل را ، گریست بر جانش ...
تکه تکه‌های خشکیده‌ی این دل کویری را جریانی همچون اشکی داشت که بر گونه روانه میشد ...
باز باران میزند با این ترانه ...
باز آمد روی زیبای خاطرات کودکانه ...
باز آسمان بغض شهر را در خود متلاشی کرد ...
باز این درد و حسرت شاهد انعکاس قاب باران زده است ...
باز این عشق که رخت عزا به تن داشت ردای ایستادگی تن میزند ...
باز نگاهی آغوش انتظار را در جان روا میداند و دیوارها را کوتاه‌تر میکند ...
باز بوی نابی از مسیری که در آن به پشت نگاه نکردم تمام این تن پوش را در خود معنا کرده ...
باز هنر آن مردانه‌ای که در خشکی این از خود نوشت به گوش میآید ... گویی میخواهد بار باران را به دوش خود واگذار کند ...

شوق الاحوال

طاهرنامه

میرزا

  • Mohammad Taher

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی